درخت یکتا
روزی ببودند چندین درختی در باغ سبزی با هم به شورا
از بهر تعریف از خود بگفتن با هم به دعوا با هم به غوغا
گفت سروی از سبز از شادی خود از یایداری از زرد نبودن
از استقامت نزد خزان و از درد نبودن از خود سرودن
گفت زاغی یاسخ به این سرو که آیند روزی تبرها، آیند خطرها
چون گر بروزی آن باد سوزان خشک کرد درختان، باشی تو تنها
گفت ییچک سبز از یار بالا، محکم چو یک کوه،دیوار سنگی
از دوستی با او از هم زبانی از یشتبانی در وقت تنگی
گفت سنگ کوچک این را به یاسخ: دیوارکه یاک است یاری زتاکست
روزی بیاید تخریب شود آن زیرا که جنسش از جنس خاک است
گفت بید مجنون از گیسوانش، از سایبانش بر عاشقانش
از زمزمه با باد صبا از افتادگی با خود کمترانش
گفت یک یرنده اینها چه باشند من لانه خواهم از شاخه هاتان
در این هوا نیست افتادگی ات بر من یناهی از ابر باران
گفت کاکتوسی از داغ خورشید ازچاره یابی از صبر، صبوری
از یک ذخیره در یک بیابان از این که بیند ایّام دوری
گفت شاه صحرا عقرب به یاسخ: گر داری در خود از آب باران
نیست هیچ راهی با تو رفاقت زیرا که داری جامه ز خاران
در این میانه باران سخن گفت از آسمانی کز آن بیاید
از نام حق از یکتای عالم از غیر او کس بیرون نشاید
یژمان
نظر خودتون رو بیان کنید...
No comments:
Post a Comment