Tuesday, August 21, 2007


گلایه

گله از تو،من ندارم

گله از کل جهانه

گله از نبود بارون

گله از ظلم زمانه

گله از خزان بی روح، که تن برگ رو شکسته

گله از بهار بی رحم،که در رحمت بسته

میدونم یه روز دوباره،نوری از افق می تابه

میدونم مثل خیال، اما شب روزی می خوابه

میدونم که رود جاری رو به دریا راه نمی ره

میدونم از جنس ابره،رو به آسمون میمیره

نبینید شبها رو تاریک ،که شب هم چراغی داره

نبینید دریا رو انبوه،دریا محدوده ای داره

نبینید یه سنگ کوچک توی یک کوچه نشسته

نبینید که تنها مونده،روزی کوه بوده،شکسته

گفتم این گلایه ها رو تا به یادتون بیارم

گفتم که اگه تو خوابم،فکر نکنین که بیدارم

گفتم از سنگ و، یه رود و، ظلم باد و ، دل برگها

گفتم تا نرفتیم از یاد،بکنیم حصار دل ها....و

No comments: